۱۴۰۳ تیر ۶, چهارشنبه

زندان پس از آزادی/ مطهره گونه‌ای

 



زندان پس از آزادی/ مطهره گونه‌ای

برای من شنیدن توزیع مواد اعتیادآور میان زندانیان تا وقتی خودم بازداشت نشده بودم، عجیب و غیرقابل باور بود.

سال ۱۴۰۱ در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» بازداشت شدم و مرا به بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات منتقل کردند. سلول‌های انفرادی دو نفره، اتاق‌هایی دو در سه متر بود که از حداقل امکانات هم برخوردار نبود. در یک سلول شش متری، تا روزی که آزاد شدم، ۹ نفر بودیم که باید می‌خوابیدیم. ریسه‌های ال.ای.ای با نور سفید و آزاردهنده که دورتادور سقف اتاق کشیده بودند، ۲۴ساعته روشن بود و برای کسی مثل من که تحمل کوچک‌ترین نور هنگام خوابیدن را ندارد، بزرگ‌ترین شکنجه محسوب می‌شد. در چند شبی که آن‌جا بودم کم‌تر از ۳ ساعت خوابیدم، چرا که نور و ازدحام اتاق مانع خوابیدنم می‌شد و تا چشمانم هم گرم می‌شد که به خواب فرو روم، برای بازجویی صدایم می‌کردند.

بازجویی‌ها در شرایطی غیرانسانی برگزار می‌شد. جمعیت بازداشتی‌ها آن‌قدر زیاد بود که به ناچار در راهروهای ساختمانی که به آن «مدرسه» می‌گفتند (بعدها فهمیدیم که ساختمان اداری وابسته به دانشگاه امام باقر است)، گله به گله روبه‌روی دیوارها نیمکت گذاشته بودند و با چشم‌بند بازجویی می‌کردند.

شنیده بودم که رفتار به مراتب بدتری با مردها دارند و حتی به خشونت فیزیکی متوسل می‌شوند. یکی از هم‌سلولی‌هایم ماجرای بازداشتش را تعریف می‌کرد و می‌گفت که پای همسرش شکسته است و خودش هم موقع بازجویی کتک خورده بود. یا از یکی از دخترها که حدوداً بیست ساله بود شنیدم که بازجو از الفاظ رکیک جنسی استفاده می‌کند و با تسبیح به صورتش زده بود، به طوری که رد دانه‌های آن به صورت زخم باقی مانده بود.

هر روز قریب به ۸ ساعت در آن همهمه و شلوغی بازجویی می‌شدم و با این‌که در میان آن، برایم ناهار می‌آوردند، رغبتی به خوردن نداشتم. تصور می‌کردم که گرفتن دارو خصوصاً آلپرازولام و کوتیاپین و ترانکوپین از پزشک سخت باشد، اما همان روز اول وقتی درخواست کردم به راحتی در اختیارم گذاشتند. با وجود مصرف آلپرازولام باز هم خوابم نمی‌برد.

یکی از هم‌سلولی‌ها، زنی حدوداً سی ساله و معتاد بود که به راحتی شربت اپیوم در اختیارش گذاشته بودند و در یخچال آن را نگهداری می‌کرد. وقتی شربت داخل یخچال را دیدم با تعجب از یکی از زندانبان‌ها پرسیدم که نمی‌ترسند اگر شبی به سرش بزند و کل شربت را سر بکشد، اوردوز کند؟ پاسخشان شگفت‌زده‌ام کرد که چقدر می‌تواند انسانیت و شرافت درون آدم‌ها مرده باشد: «بهتر! از شر داد و ناله‌اش راحت می‌شویم!»

هم‌سلولی دیگری داشتیم که سال‌ها به صورت متناوب بازداشت شده بود. شبی به او گفتند که همسرت درخواست ملاقات کرده. معمولاً کسانی در ۲۰۹ اجازه‌ی ملاقات حضوری دارند که قرار بازداشتشان طولانی باشد. یک روز تمام انتظار کشید، اما خبری نشد. نهایتاً نیمه شب صدایش کردند و گفتند که شوهرت را هم بازداشت کرده‌ایم. اما بعداً معلوم شد که دروغ گفته‌اند تا بیش‌تر تحت فشار قرار بگیرد.

روز سوم بازداشتم، زنی را به سلول هشت نفره‌مان آوردند که سابقه‌ی بستری شدن در امین‌آباد را داشت. تهدید به انتقال به بیمارستان امین‌آباد عملاً به حربه‌ی امنیتی برای اعتراف‌گیری از زندانیان امنیتی و سیاسی و عقیدتی تبدیل شده است. تعریف می‌کرد که روزها و شب‌ها آن‌جا برایش پوچ و بی‌معنی سپری می‌شدند و با داروهای رنگارنگ اعصاب و روان و خواب‌آور، گیج و خواب آلوده‌اش می‌کردند تا گذر زمان را نفهمد. تا بالاخره واقعاً روانش به هم ریخت و به اسکیزوفرنی حاد دچار شد. زنی حدوداً ۵۰ ساله بود. می‌گفت زمانی که دیگر به تخت چهارمیخش نمی‌کردند و می‌توانست در بخش قدم بزند، صدای جیغ دخترانی را می‌شنید که درخواست کمک داشتند.

بسیاری از فعالین مدنی را با انتقال به بیمارستان‌های روانی، به بیماری‌های متعدد اعصاب و روان دچار کرده‌اند و یا به این وسیله، آن‌ها را مطرود و منزوی ساخته‌اند. روایت‌های زنان زندانی از شکنجه‌های روانی در کتاب «شکنجه‌ی سفید» هولناک است. بازجوها برای اعتراف‌گیری از هیچ حربه‌ی روانی علیه متهم فروگذار نمی‌کنند. اعدام‌های نمایشی و صحنه‌سازی آن، یکی از ده‌ها و البته فجیع‌ترین دستاویز ضابطین برای گرفتن اعتراف از متهم است. گاهی متهم را تهدید به انتشار تصاویر برهنه‌اش در فضای عمومی می‌کنند. گاهی خبری ناگوار اما دروغ به او می‌دهند، مثل کاری که با من کردند و گفتند پدرت حالش بد شده و در بیمارستان است تا اعتراف کنم تمام تجمعات دانشگاه را لیدری می‌کردم. یا در بازداشت اخیرم که تهدید شدم که مرا جایی می‌برند که کسی دیگر اسمی ازم نیاورد.

آن زمان من هیچ داروی ضداسترس و یا ضدافسردگی مصرف نمی‌کردم. اما به شدت درگیر بیماری آلوپسی آره‌آتا (ریزش موی سکه‌ای) که یک بیماری خودایمنی با منشا استرس است، شدم که تا امروز ادامه دارد. شرایط نگهداری زندانیان در زندان قرچک به مراتب فاجعه‌بارتر بود. بیش‌تر جمعیت زنان زندانی قرچک از طبقه‌ی فرودست جامعه هستند که به جرم بزهکاری حبس می‌کشند. اما در جریان اعتراضات و بازداشت‌های فله‌ای ۱۴۰۱ شرایط خاصی بر این زندان حاکم بود. اصطلاح «کالسکه‌ی شادی» را پیش از نامه‌ی سرگشاده‌ی ویدا ربانی در واکنش به «بیمار اعصاب و روان خواندنش از سوی خبرگزاری قوه‌ی قضاییه» از دختران جوانی که هم بندی یلدا آقافضلی بودند، شنیده بودم. کالسکه‌ی شادی به چرخ حاوی قرص و داروهایی گفته می‌شد که زندانبان‌ها در ساعاتی خاص در بندها می‌گرداندند و به درخواست زندانی، هرچه نیازش بود را در اختیارش می‌گذاشتند؛ بی آن‌که پزشک متخصص بر آن نظارت کند. می‌گفتند، آن‌‌قدر جمعیت بازداشتی‌ها زیاد بود که گاهی برای بازجویی از سالن‌های «ملاقات شرعی» استفاده می‌کردند؛ بی آن‌که گردشکار یا زندانبان زنی همراهشان باشد. پیش می‌آمد که دخترانی از بازجویی با حالت تشنج یا رعشه و اضطراب فراوان بازگشته بودند اما هیچ‌گاه آن‌چه در بازجویی گذشته بود، شرح نمی‌دادند. هیچ کدامشان نمی‌دانستند چه بر سر آن دختران معصوم و بی‌گناه آمده است؟ یلدا که خودکشی شد، دستکم دو نفر از هم‌بندی‌های سابقش اقدام به خودکشی کردند. این وضعیت وحشتناک حاصل برخوردهای غیرانسانی نهادهای امنیتی با زندانیان است.

در بازداشت اخیرم نیز، در همان مدت کم، پیگیری بسیاری در مورد وضعیت بهداشتی و درمانی بند زنان اوین کردم. کما فی‌السابق قرص‌های اعصاب و روان مانند نقل و نبات در اختیار زندانیان قرار می‌گرفت. اکثر زندانیان پا به سن گذاشته بودند و عملاً تحمل حبس را نداشتند. دخانیات و سیگار تنها دستاویزی بود که می‌شد به آن اعتماد کنم تا کمی از استرس روزمره‌ام کم شود. اما حین بازداشت و انتقالم به اوین، نیمه‌ی راست بدنم سر شد که بعد از آزادی با مشورت پزشک متوجه شدم به ام.اس خفیف مبتلا شده‌ام. روی دیوار راهروی تلفن عمومی بند زنان یک بنر با محتوای شماره‌ی تماس با مشاوره و مددکاری و ارتباط با روانشناس بود. اما پرس‌وجو که کردم، هیچ‌کدام از زندانیان به روانشناس یا مددکار زندان اعتماد نداشتند و آن‌ها را همدست بازجوها می‌دانستند که خودشان پرونده‌سازی می‌کنند و ممکن است از اطلاعات خصوصی در راستای پرونده و علیه زندانی استفاده کنند. بیراه هم نمی‌گفتند. در بند ۲۰۹ یک بخش مددکاری فعالیت می‌کرد که اگر تشخیص می‌دادند که زندانی «سربه‌راه» شده، تأییدیه‌ی آزادی او را امضا می‌کردند. دو زن چادری بودند که علی‌الظاهر خود را مهربان و خیرخواه نشان می‌دادند اما در ادامه، عقاید و باورهای شما و هم‌سلولی‌هایتان را تفتیش می‌کردند. مضاف بر آن، ممکن است در حین دادرسی، سلامت روان شما را به طور کل زیر سوال ببرند و انگ مجنون بودن و عدم صحت روان به شما بزنند تا به نوعی، فعال سیاسی را «بی‌حیثیت» کنند.

ویدا ربانی در نامه‌اش به قوه‌ی قضاییه گفته بود: «ما که دیده‌ایم چطور از این روش‌ها برای بی‌حیثیت کردن افراد استفاده می‌کنید، می‌خواهید بگویید مثلاً فلانی را که زندانی کرده‌ایم اصلاً دیوانه است؟ شما که گفتید سابقه‌ی بیماری اعصاب و روان دارد، این را هم می‌گفتید که این سابقه از اسفند ۹۸ بعد از آن آبان خونین و تهدیدهای اطلاعات سپاه، بعد از سقوط هواپیما و تجمع امیرکبیر و بازداشت وزارت اطلاعات شروع شده است. طی چهار سال، چهار بار مرا در خانه‌ام بازداشت کرده‌اید، طوری که هر زنگ در خانه مرا از جا می‌پراند، بارها احضار کرده و بارها تلفنی تهدید کرده‌اید، در انفرادی نگه‎ داشته‌اید، در بازداشتگاه بدون هیچ بازجویی ده‌ها روز به حال خود رها کرده‌اید، چون می‌دانید بازداشت، انفرادی، بلاتکلیفی، بی خبری و غیره چه شکنجه‌ای آسیب‌زننده و در عین حال نامرئی است.»

بنابراین خیلی عجیب نیست که زندانیان به مددکارها و مشاورهای زندان بدبین باشند. در بهداری اوین، پزشکی عمومی حاضر بود که اطلاعات پزشکی و دارویی من، که دانشجوی ترم آخر دندانپزشکی‌ام، از او بیش‌تر بود. روانپزشک به ندرت به بهداری می‌آمد؛ در حالی‌که حضور روانپزشک و روانشناس معتمد جزو بدیهیات و ضروریات یک زندان آن‌ هم بند زندانیان سیاسی و امنیتی است. سیستم فشل دادرسی و اتکای قاضی و بازپرس به گزارش و پرونده‌سازی‌های ضابط و بازجو و نهاد امنیتی و اعتراف‌گیری تحت شرایط شکنجه‌ی سفید و تحمل تهدیدها و فشارهای امنیتی به خانواده و اطرافیان، حتی پس از آزادی سلامت روان زندانیان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. مراجعه به تراپیست و روانشناس و دریافت درمان دارویی از روانپزشک در صورت نیاز، از ضروریات پس از بازداشت و یا حتی پس از احضار به نهادهای امنیتی است. عذاب وجدان زندانی آزادشده از بند و حبس، که «او آزاد است و دوستانش هنوز زندانی‌اند» یکی از موارد متعدد مراجعه به روانشناس است. این احساس سنگین و بعضاً غیرقابل تحمل، در قدم اول باید با درمان‌های اعصاب و روان مرتفع شود. در گام بعد، حضور در جمع‌های دوستانه و سپس خودسازی و تعیین روتین پس از زندان می‌تواند کمک‌کننده باشد.

البته از حیث امنیتی ممکن است برای زندانی، همین حضورها و پررنگ شدن‌ در جامعه و اجتماعات، تهدیدکننده شود اما از کوچک‌ترین مجال برای حاضر شدن بین دوستان و عزیزان استفاده کنید و لذت ببرید. ورزش کنید و به پیاده‌روی روزانه بپردازید. اگر مثل من محروم از تحصیل هم شده‌اید، سعی کنید خود را با خواندن کتاب و دروس مرتبط با رشته‌تان سرگرم کنید. اخبار را با هدف تحلیل کردن دنبال کنید و از تفریحی خواندن آن‌ها پرهیز کنید. چرا که بمباران اطلاعاتی احساس دور افتادن و انزوا را در شما تقویت خواهد کرد. عدم تعلق به جمع و منزوی شدن، دقیقاً هدفی است که نهادهای امنیتی به دنبال آزادی فعالان سیاسی از زندان دنبال می‌کنند. به آن‌ها فرصت کامیابی ندهید. و در نهایت… «زندگی» کنید که خود بزرگ‌ترین مبارزه است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فلسفه زندگی یا philosophy of lifeما انسان ها چیست؟

  فلسفه زندگی یا  philosophy of lifeما انسان ها چیست؟ این سوال بسیاری از افراد بوده، هست و خواهد بود. چرا زندگی می کنیم یا هدف از زندگی چیست...